آن صنم کاندر دو لب تنگ شکر دارد همی


بر سر سرو روان شمس و قمر دارد همی

حلقه های زلف او عمدا کند زیر و زبر


تا دل و جان مرا زیرو زیردارد همی

تلخ گفتار است و شیرین لب نگارین روی من


وین عجب بنگر که زهر اندر شکر دارد همی

آیت و اللیل بر خواند همی شمس الضحاش


تا نقاب از آیت والْفجر بردارد همی

آتش عشقش ببرده است آب رویم تا مرا


لب از آتش خشک و چشم از آب تر دارد همی

گر نخواهد تا غنی گردد ز سیم و زر چرا


اشک من چون سیم و رخسارم چو زر دارد همی